در سال 1359 توسط دشمن و بهدست مهندسان فرانسوی کانال به طول 90 کیلومتر و عرض 5 متر و ارتفاع 4 مترکاملا" حرفه ای و مهندسی شده حفر شد . این کانال در منطقه حمرین معروف بهکانال حمرین و در منطقه شرهانی معروف به کانال شرهانی و کمیل و در خاک عراقمعروف به کانال بجلیه است. این کانال منحصر به فرد و دارای چند سه راهی وچهار راهی می باشد که برای موانع و پیشروی رزمندگان اسلام حفر شده بود کهسیصد نفر از گردان حنظله در یکی از کانال ها محاصره شدند و اکثراً با آتشمستقیم دشمن یا تشنگی مفرط به شهادت رسیدند.
فدای لب تشنه ات پسر فاطمه (س)
عصربود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانالداشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شدومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیمشرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.
من دوباره بادوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حالحرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن بهسمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته بهسمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صداکردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز مارسیدند.
پرسیدم:از کجا می آیید.
حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنهاخواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنشمی لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه هایکمیل هستند.
با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟
در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.
هولشده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود کهاین پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.
عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد.
یکیاز اون سه نفرپرید توی حرفش وگفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقهوآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟
گفت:یهجوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری وچفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورتدادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتموگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟
گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید.
یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
اینگفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حالحتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.
چندسال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمودوند از بچه های تفحص که خود نیز به درجهرفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدیپیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشتسالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
امروزروز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهداانتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنهات پسر فاطمه(س). /
===============================================
برادرم نگاهت!
خواهرم حجابت!
میگن شهدای گردان حنظله توی کانال پنج روز بدون آب و غذا محاصره
بودن در مقابل نیروهای زرهی دشمن،
به بچه ها میگفتن فقط به خمینی فحش بدید تا دست از سرتون برداریم
میگن هر چند ساعت یک بار یکی بلند میشده الله اکبر میگفته، ولی چون
لباش خشک بوده لبها خونی میشده
وبا لب خونی میگفت :
الله اکبر
یادشان گرامی
===============================================
از دل خاک فکه
15 ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ »ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻲ « ، ﺍﺯ ﺩﻝ ﺧﺎﮎ ﻓﮑﻪ، ﭘﻴﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮ ﺷﻬﻴﺪﻱ ﺭﺍ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪﮐﻪ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺮﻭﻑ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﻼﮐﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺟﻴﺐ ﻟﺒﺎﺱ ﺧﺎﮐﻲ ﺍﺵﺑﺮﮔﻪ ﺍﻱ ﺑﻮﺩ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻤﻲ ﺩﻗﺖ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺧﻮﺍﻧﺪ:»ﺑﺴﻤﻪ ﺗﻌﺎﻟﻲ. ﺟﻨﮓ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ . ﻣﺠﺎﻟﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻴﭻ ﻭﺻﻴﺘﻲ ﻧﻴﺴﺖ ... ﺗﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﭼﻨﺪﻗﻄﺮﻩ ﺧﻮﻧﻲ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﺩﺍﺭﻡ، ﺣﺪﻳﺜﻲ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﭘﻨﺠﻢ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﻢ :» ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ، ﺗﻮ ﻣﮑﻦ.ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﮑﺬﻳﺐ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ، ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺳﺘﺎﻳﻨﺪ، ﻓﺮﻳﺐ ﻣﺨﻮﺭﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﮑﻮﻫﺶ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ، ﺷﮑﻮﻩ ﻣﮑﻦﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻣﺸﻮ.ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻴﮏ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ، ﻣﺴﺮﻭﺭ ﻣﺒﺎﺵ… ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺑﻮﺩ «ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺩﻧﻴﺎ ...
===============================================
در جریان جنگ ، گردان کمیل و حنظله در دو کانال محاصره می شوند و در همین محاصره به دلیل تشنگی و مجروحیت و ... تقریبا همه آنها به شهادت می رسند. این دو کانال به هم نزدیک است و به همین دلیل به کانالهای کمیل و حنظله مشهور می شوند.
در شرح شهادت این دو نفر آمده است: بیستم بهمن 1361بیسیم چی گردان کمیل طی تماس با قرارگاه به حاج ابراهیم همت گفت: شارژ بیسیم داره تموم می شه خیلی از بچه ها شهید شدن. برای ما دعا کنید. به امام سلام برسونید و بگید تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم. بعد از عملیات والفجر مقدماتی فرماندهان ایستادگی و مقاومت بچه ها را در کانالها برای امام(ره) شرح دادند.
===============================================
کانال کمیل معبری تا بهشت یادمان شهید ابراهیم هادی
یه پهلوون عارف کنیم ازش یه یادی
فکه ، کانال کمیل داش ابراهیم هادی
فردا سالروز شهادت این شهید گرانقدر ومفقودالاثر هستش برای شادی روحش فاتحه وصلوات
اللًّهُــمَ صَّــلِ عَــلَی مُحَمَّـدٍ وَ آلِ مُحَمَّــَد و عَجِّــلّ فَّرَجَهُــم
ابراهیم دراول اردیبهشت سال ۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت.
او نیزمنزلت پدر خویش رابدرستی شناخته بود. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را یه یهترین نحو تربیت نماید.
ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت ودبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
حضوردرهیئت جوانان وحدت اسلامی وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.
او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد.
مردانگی اورا می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید.
او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
===============================================
امروز سالروز شهادت ابراهیم هادی ومفقود الاثر شدن اوست
اللًّهُــمَ صَّــلِ عَــلَی مُحَمَّـدٍ وَ آلِ مُحَمَّــَد و عَجِّــلّ فَّرَجَهُــم
گردان کمیل درست در این ساعت(تقریبا ۱۰و نیم صبح) به پشت میدان مین اول در فکه رسیدند انها منتظرند معبری عاشورایی به عرش خداوند باز شود،ذکر یازهرای ابراهیم هادی قوت قلب همه بود این نوا هنوز از اعماق تاریخ شنیده میشود.
"اینجا قلب فکه کانال کمیل است"
===============================================
نحوه شهادت شهید ابراهیم هادی
خستگی نا پذیر:
ازهمان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس می رسید تا اینکه تماماً در جبهه بود.گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو .رزمنده هایی پرتوان ومخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم.
ابراهیم در جنگ نمازش را فراموش نکرده بود، اخلاقش راهم.
از رفتارش با اسرا می گفتند که چگونه مراعات می کرد.چنان می شد که مثلاً یکبار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند ، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند.
یکبار هم بچه های آموزش که نارنجک آموزشی ای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند ، بعد از چند لحظه شاهد صحنه ای بودند که به باورشان نمی آمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود.این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید.
با آن همه زحماتی که می کشید و جان فشانی هایی که می کرد یکبار مصاحبه کرده بود و گفته بود : ما فقط با اسم یا زهرا(س) راهپیمایی می کنیم .از مدیونی اش به مردم که برای جبهه همه چیز می فرستندهم گفته بود.
کانال کمیل و پروانه ی تنها:
عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.
من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند.
پرسیدم:از کجا می آیید.
حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.
با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟
در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.
هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.
عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد.
درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).
یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش وگفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟
گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟
گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید.
یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.
چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمودوند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).
تصویری بر دیوار شهر من وتو:
حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم.همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود.خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ریا، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه. تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم.
سید نقاش چهره ابراهیم: پارسال دوباره اوضاع کاری من بهم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم.یک بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شده .من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ ها رو برداشتم وشروع به درست کردن تصویر شهید کردم.باور نکردنی بود .درست زمانی که کار تصویر تمام شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد وخیلی از گرفتاری های مالی ام برطرف شد.سید ادامه داد: آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم .کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی ، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی گردونه.
یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی نیزدر جریان اعمال حج طوافی را به نیت ابراهیم انجام داده بود .شب ابراهیم را بخواب دید که از او تشکر کردو گفت: هدیه ات به ما رسید.
خوشا به حال جوان هایی که امثال ابراهیم را الگوی رفتاری خود کرده و مسیری جز مسیر انبیاء و اولیاء نمی پیمایند. برای دیدن حقایق به زندگی قاصدک های خوش خبری مراجعه کنیم که در نورانیت حقیقت یار و رب العالمین سوختند و خود روشنی بخش مسیر من وتو در این سوی جاده شدند.

===============================================
سرانجام ابراهیم ، در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچههای گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد
و در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچههای باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید
و این هم آخرین تصویر از پیکر پهلوان بسیجی شهید «ابراهیم هادی» در کانال قتلگاه فکه گرفته شده توسط تلویزیون عراق، که در نشریه پلاک هشت منتشر شده است.
===============================================